بوی نارنج آمد از آرامگاه پیر ما
شد دعای صبحگاهی ناله شبگیر ما
از قضا باد صبا بر تربت لیلی وزید
زلفها بر باد داد از قصه زنجیر ما
دوستان! این داستان آوازه آفاق شد
خواجه شیراز هم آگه شد از تقدیر ما
خواجه حافظ را قسم دادم به آن فال عزیز
بلكه از مسجد سوی میخانه آید پیر ما
در ازل ایزد بت من را دلی از سنگ داد
لااقل ای كاش بر سنگی نشیند تیر ما
لولیان فارس میگویند صیاد دلاند
قدر این زحمت نمیارزد مگر نخجیر ما
در همین سامان مگر سامان پذیرد تا ابد
درد بی درمان ما و كار بی تدبیر ما
یار شیرینكار من! آن كیمیای تلخوش
كنج شیراز شما یا گوشه كشمیر ما؟